مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. چیزی که به روح کمک میکرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.